بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

ده ماهگیت مبارک دخترم

سلام دختر قشنگم. سلام خوشکل بابا. ده ماهگیت مبارک!!!!!!!! ده ماه از روز قشنگ تولدت گذشت. تو این ده ماه تو روز به روز رشد کردی و خوشکل تر و شیطون تر شدی. دیشب که با مامانت تلفنی صحبت می کردم گفت که جدیداً یاد گرفتی وقتی خوابت میاد خودت میری سرتو میزاری رو بالشت و صداهای نازی از خودت در میاری. میگی آآآآآآووووو. یعنی من خوابم میاد مامان بیا منو بخوابون. قربونت برم خیلی دلم واست تنگ شده. وا سه شیطونیات هم همینطور. میدونم تو هم دلت تنگ شده ولی نمیتونی بیان کنی. آخه مامانت میگفت که هربار که صدای باز شدن در خونه رو میشنوی فوری سرتو بر میگردونی و نگاه منتظرتو به در میدوزی. درست مثل همه روزایی که من از سر کار میام و تا در و ...
20 مهر 1391

باز هم دوری

سلام روز جهانی کودک بر همه کودکان ناز ایرانی مبارک!!! فقط اومدم که بگم باز هم چند روزی از بهار دور شدم.  آخه جمعه گذشته بهار و مامانش رو برای اینکه آب و هوایی عوض کنند، بردم الیگودرز و برای یک هفته تنها شدم. چند روز دیگه میرم سراغشون و میارمشون. آخه دلم برای همسری و بهاری خیلی تنگ شده. ...
17 مهر 1391

یه روزی که بهار شارژ داره ولی......

یه روزی که بهار شارژ داره ولی...... ولی هیچکی و هیچی شارژ نداره دیروز بود. دیروز بود که بهار ساعت 9 صبح بیدار شد، بین روز فقط 20 دقیقه خوابید ! بکوب شیطنت کرد تا خود شب ساعت 11:30 شب خوابید... حالا این وسط من حالم خوب نیست و این حرفا نداریم. من که دیگه خسته و بی جون شده بودم و منتظر اومدن بابا علی بودم، در حقیقت منتظر رسیدن گروه امداد بودم شب قرار بود بریم خرید، دیگه زنگ زدم به بابا بگم من اصلا حال ندارم شام درست کنم، بابا گفت ماشین وسط اتوبان حکیم خاموش شده اگه می خوایین از بقیه ماجرا خبردارشین بیایین با هم بریم ادامه مطلب!!! خلاصه سرتون رو درد نیارم ما این وسط داشتیم غش میکردیم ، بابا وسط اتوبان گیر کرده بود، بهارم داشت از سر...
13 مهر 1391

مروارید

سلام سلام به دخترم با دو تا دندونای قشنگش!! بالاخره چشممون به جمال مرواریدهای دخملی روشن شد. انگار وقتی رفته بودیم دریا، تو 2 تا دونه مروارید صید کردی و با خودت آوردی                     دو روز پیشم آش دندونی پخنم برای بهار جونی!! عزیزم مبارک باشه! داری وارد یه مرحله دیگه از رشد میشی اینم عکس آش دندونی بهاری تا حالا که اصلاً اجازه ندادی ببینمش وقتی می خوام نگاش کنم دهنتو محکم می بندی یا اونا رو با زبونت پنهان می کنی ولی وقتی انگشتمو میزارم می تونم حسشون کنم. وقتی هم که تو لیوان بهت آب میدم صدای تق تق برخوردشونو با لیوان می شنوم. ...
12 مهر 1391

سفرنامه بندر انزلی

اطرافیان ما هر کی بچه داره وقتی میره مسافرت با مامانش میره که کمک دستش باشه، منم توی ذهنم همچین چیزی بود که بدون اونا رفتن خیلی سخته، اما از وقتی دیدم دوستای وبلاگیم تنهایی هم میرن، ما هم که خیلی احتیاج داشتیم بریم مسافرت دل و زدیم به دریا و رفتیم دریا، بندرانزلی صبح جمعه سه تایی رفتیم به سمت بندر انزلی، خیلی هیجان انگیز بود. اولش که بهار بیدار بود تا بعد از کرج هم بیدار بود اما دیگه خوابید. ما بی صبرانه منتظر دیدن دریا بودیم. آخه 2 سالی بود که نرفته بودیم. تقریبا توی راه توقف زیادی نکردیم فقط رشت علی جونم نگه داشت تا گاز پیک نیک بخره(آخه پیک نیکمون رو از تو انباری دزد زده بود به رگ ) دیگه بکوب رفتیم تا انزلی، یک شهر کاملا ...
6 مهر 1391

یه مهمونی خوب

سلام نفسم! مامانی با چند روز تاخیر، دوباره اومد تا خاطراتت رو بنویسه!!! روز پنجشنبه دوستام رو که توی مکه با هم دوست شده بودیم رو دعوت کرده بودم، با این تفاوت که حالا هر کدوم یه بچه البته در سایزهای مختلف دارن!!! روز قبلش رفتیم با همدیگه خرید کردیم اون روز تو بچه خیلی خوبی بودی !!! فقط یکم حاج و واج بودی!! آخه تا حالا این همه بچه یکجا توی خونمون ندیده بودی! همه بچه ها  یا سوار روروئکت شدن یا از کنارش می گرفتن و راه می رفتن. و خلاصه هر کی با اسباب بازی دیگری بیشتر سر گرم بود. این دوستت کیمیاست که 1سال و 2 ماهشه و تازه روز قبلش تونسته بود که بدون کمک راه بره اینم محمدطاهاست که 7 ماهشه و خیلی جیگره!!! اینم کا...
4 مهر 1391
1